تـو را مـن چشم در راهم

شباهنگام

کـه میگیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

تـو را مـن چشم در راهم

شباهنگام

در آن دم کـه بر جا دره‌ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت کـه بندد دست نیلوفر بـه پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

مـن از یادت نمی کاهم

تـو را مـن چشم در راهم…